انتشار سومین کتاب از مجموعه‌ی ســمـــر

خرده‌روایت‌های بی‌زن و شوهری سومین کتاب از مجموعه‌ی ســـمـــر منتشر می‌شود...

خرده‌روایت‌های بی‌زن و شوهری نوشته‌ی مهسا ملک مرزبان، از سری نسخه‌ی خاکستریِ (داستان اجتماعی) مجموعه‌ی ســـمـــر تا نیمه‌ی اسفند منتشر می‌شود.

هنوز جرعه آخر را قورت ندا‌ده بود که تلفن خانه زنگ زد. بی‌اختیار تکان خورد و آب پرید سر نایش و رفت توی دماغش و بعد هم به سرفه افتاد و بطری از دستش لیز خورد و آنقدر سرفه کرد که آب از دماغ و اشک از چشمش راه افتاد. مادرش نابینا بود اما نه صد درصد، از گوشه چشم ده درصدی دید داشت. خودش را به کوری می‌زد که جا برای دید زدن داشته باشد. با خودش فکر کرده بود چقدر می‌تواند این وضع را تاب بیاورد، یک سال؟ دوسال؟ تا کی؟ از همان پای ظرفشویی با صدای بلند پرسید: چیزی می خوری؟ 
عزت خانم گفت: آره دوتا استکان چایی. 
پرسید: تو چرا همیشه دو تا چایی می خوری؟ یهو تو لیوان بریزم برات؟
گفت: نه، چای تو استکان یه مزه دیگه می‌ده، چای خور حرفه ای نیستی وگرنه تو این‌همه سال می‌فهمیدی مزه چای اولی با دومی خیلی فرق داره. مث فرق شوهر اول با دوم! چای لیوانی فقط تشنگی رو می‌گیره.
قبل از اینکه دوباره پای شوهر کردن را بکشد وسط موضوع را عوض کرد.
پرسید: بلیت بگیرم فردا بریم تهران خونه دایی؟ 
گفت: چه وقت تهران رفتنه این‌وقت سال؟
و بی‌آنکه منتظر جواب مستوره بماند چای اول را یکجا سرکشید. مستوره دست توی موهایش برد، چندتار از موهایش گوریده شده بود، انگشت هایش لای گوریدگی‌ها گیر کرد، دردش آمد. اخم‌هایش درهم رفت. همان‌طوری راه افتاد سمت زیرزمین، شمع برداشت، زیرزمین تاریک بود و هوا سرد... ( بخشی از یکی از داستان‌های کتاب )

Share