مکیناس

شابک: 9786229941635   
  • makinas13
  • makinas28
٣٨٠٠٠
تومان
محصول در انبار
توی این اتاقک ایستاده و از حفره‌ای کوچک به ماشین پلیس‌هایی که برای دستگیری‌اش آمده‌اند نگاه می‌کند

توی این اتاقک ایستاده و از حفره‌ای کوچک به ماشین پلیس‌هایی که برای دستگیری‌اش آمده‌اند نگاه می‌کند، اما نمی‌تواند جلوی ذهن‌اش را بگیرد که به هر گوشه‌ی پرت و بی‌‌ربطی سرک نکشد. یاسی می‌گفت: «لجبازی ذهن». می‌گفت: وقتی می‌خواهی روی چیزی تمرکز کنی حاشیه‌ها پررنگ می‌شوند و برعکس، وقتی می‌خواهی چیزی را فراموش کنی صد برابر توی مغزت درشت و درخشنده می‌شود... یاسی در این لحظه کجاست؟ چه می‌کند؟ خوشحال است یا غمگین؟ از اتاقک بیرون می‌زند و وارد واحد شمالی می‌شود. می‌ایستد در آستانه‌ی در. احمد پشت به در دراز کشیده روی موکت و ایگور را مثل بالش، بین پاهایش بغل کرده. هر دو آرام‌اند، مثل پدر و پسری که از فوتبال برگشته‌اند. پایپ شیشه‌ای و فندک روی موکت افتاده.