وزن چیزها؛ فلسفه و زندگی خوب

شابک: 9786009640386   
  • WEGHT5
  • جلد پشت6
۴٠٠٠٠
تومان
محصول در انبار
هیچ‌چیز تا ابد برجای نمی‌ماند...

هیچ‌چیز تا ابد برجای نمی‌ماند. پروژه‌ای که سراسر سال روی آن کار کرده‌اید مثل برق تکمیل و فراموش می‌شود. روزی خواهید رفت، همراه با فرزندان و فرزندان فرزندانتان. حتا یک کتاب، یک اثر هنری بزرگ، یا یک نظریه‌ی مهم پقی می‌کند و در تاریکی محو می‌شود. اینکه همه‌چیز روزی به پایان می‌رسد، چه تفاوتی در وضعیت ما ایجاد می‌کند؟ تقریباً همه در زندگی خود لحظه‌ای را تجربه می‌کنند که به‌نظر می‌رسد گذرابودن با بی‌معنا بودن مترادف است. برای آنکه زندگی خوبی داشته‌باشیم چه‌چیز را باید هدف بگیریم؟ این سوال بزرگی است که حتا کوشش برای پاسخگویی به آن گستاخانه به‌نظر می‌رسد. صرف‌نظر از اینکه کدام شرایط فردی در وهله‌ی اول مارا به فکر کردن وادار می‌کند، بررسی وضعیت خاص ما در زندگی به تاملاتی درباره‌ی خوب و بد، ممکن و ناممکن، و اولویت بالا و پایین منجر می‌شود. این کتاب در پرتو آنچه دراینباره گفته‌شده، آنچه می‌توانست گفته‌شود، و آنچه دربرابر شاهد و برهان به بهترین وجه پاسخ می‌دهد، همه‌ی این مسائل را بررسی می‌کند. ( از متن کتاب)

نويسنده‌ی كتاب وزن چيزها به يكی از دشوارترين پرسش‌های پيش روی هر يك از ما و يكی از قديمی‌ترين پرسش‌های فلسفه می‌پردازد: «زيستن يك زندگی خوب چگونه است؟» اين پرسش اساسی می‌تواند پرسش‌های ديگری را در پی داشته باشد؛ «آيا داشتن يك زندگی خوب بسته به شانس است يا نتيجه‌ی‌ انتخاب؟» که در كتاب به شكلی صميمانه و در عین حال نظام‌مندی بررسی می‌شود. نويسنده با مروری بر آرای فيلسوفانی چون ارسطو، نيچه‌، سارتر يا سنت‌های فكری مثل رواقيون يا بوديسم از نظر برخی از برجسته‌ترين فيلسوفان معاصر نيز بهره ‌می‌جوید. كازز برای روشن كردن بحث خود از زبانی همه‌فهم  استفاده می‌كند  و با آوردن زندگی‌نامه و ‌ مثال‌هایی از ادبيات، تاريخ، فيلم، رسانه و اخبار می‌كوشد تا وجوه مختلف پرسش اصلی كتاب را بررسی كند. كتابی كه به باور برخی در حد فاصل ميان يك بررسی آكادميك در‌باره‌ی معنای زندگی و كتابی برای زندگی خوب ايستاده‌است. کتابی که فرصت مناسبی را برای خواننده فراهم می‌کند تا به دور از استدلال‌های پيچيده‌ی فلسفی شرحی پر مغز و عميق از معنا و وزن و حضورش در جهان بخواند. فرصت خوبی كه در جهانِ شتاب‌ها و سرعت‌ها  فضايی را برای «كُندی»، برای تامل‌كردن و تجربه‌ی خواندن يك كتاب، نه صرفاً به مثابه منبع آگاهی از چيزی، بلكه بيشتر در معنای زيستن و چشيدن يك لحظه، در اختيار می‌گذارد. ( نشر بان )

 


 «بان» نشری تازه در نمايشگاه كتاب؛

از اينجا تا ابديت

 

«وزن چيزها» كتابی است از جين كازز كه با ترجمه‌ی عباس مخبر منتشر شده است. «وزن چيزها» نيز پيش‌تر در سال ٩٢ توسط نشر آگه به چاپ رسيده بود. اين كتاب كه می‌توان آن را به پرسش‌هايی درباره زندگی مربوط دانست، فصلی دارد با عنوان قلمرو دينی كه به بحران تولستوی و به‌طوركلی نقش دين در زندگی مربوط است. در بخشی از اين فصل می‌خوانيم: «تولستوی، تعالی‌يافتن را نوعی ضرورت مطلق می‌دانست. پيش از آن‌كه گرايش دينی پيدا كند، به خدا يا زندگی پس از مرگ اعتقادی نداشت و بنابراين فكر نمی‌كرد كسی عملا ظرفيت تعالی‌يافتن داشته باشد. به همين دليل بر اين عقيده بود كه احتمالا نمی‌تواند به زندگی خوب دست يابد: دليل وضعيت فلاكت‌بار او و انگيزه نيرومندش به مذهبی‌شدن همين بود.»

 

نسيم‌آصف

روزنامه شرق، شماره ۲۸۵۸ - ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۸ ارديبهشت

 


 تولستوی: تدوین رستگاری

 

تولستوی در یکی از نامه‌هایش، عجیب‌ترین جمله بشری را می‌نویسد: «من کاملا خوشبختم و دیگر چیزی کم ندارم.» «خوشبختیِ» تولستوی به جوانی‌اش بازمی‌گشت، آن هنگام که سرشار از زندگی در جست‌وجوی فلسفه زندگی و یافتن معنایی برای آن برنیامده بود. «نمودهای» زندگی چنان تولستوی را تحت‌تأثیر خود قرار داده بودند که او فرصتی برای این‌که به «بود» زندگی بپردازد، نداشت. خوشی‌ها او را بی‌واسطه دربر گرفته بودند و او تأملی در چندوچون‌شان نمی‌کرد. تنها در میان‌سالی و در برخورد با حوادثی چند بود که تولستوی در تأملاتی که بی‌شباهت به تأملات بودا نبود به جست‌وجوی «بود» و «معنای زندگی» می‌پردازد. این‌که زندگی چیست؟ مرگ چیست؟ زوال چه معنایی دارد؟ و راه درست کدام است و... دقیقا در همین پرسش از معنای زندگی است که بحران روحی تولستوی آغاز می‌شود.
تولستوی آغاز بحران روحی‌اش را که با پرسش از معنای زندگی گره می‌خورد، این‌گونه توصیف می‌کند: «زندگی من  به بن‌بست رسیده بود، می‌توانستم نفس بکشم، بخورم، بنوشم و بخوابم و از انجام‌دادن چنین اموری نیز گریزی نداشتم، اما این همه زندگی نبود». از آن به‌بعد تولستوی هر یادداشت از دفتر خاطرات روزانه‌اش را با این جمله آغاز می‌کند: اگر زنده بمانم. در اینجا زندگی و مرگ و به تعبیری که خود به کار می‌برد زوال برای تولستوی «مسئله» می‌شود. مسئله‌ای نه‌تنها هراس‌آور که مهم، حتی مهم‌ترین مسئله که نمی‌توان به آن فکر نکرد. از آن پس تولستوی بی‌وقفه به جست‌وجوی معنای زندگی می‌رود و به همان میزان نارضایتی‌اش از خود و زندگی افزایش می‌یابد. «نارضایتی تولستوی در سال‌های میانی زندگی افزایش یافت، چون به نظر می‌رسید که هر چیزی – کتاب‌ها، خانواده‌اش و خودش- محکوم به پایانی یکسان‌اند: زوال و مرگ، این فکر که همه‌چیز گذرا است برای او قابل تحمل نبود.»١
در این میانه مرگ برادرش نیکلا تأثیری انکارناپذیر در وی بر جای می‌گذارد و التهاب و اضطراب وی را تشدید می‌کند. مرگ نیکلا برای تولستوی به موضوعی مهم و به‌ویژه به تأملی فلسفی درباره زندگی و مرگ و اساسا چگونه زیستن بدل می‌شود، تولستوی دراین‌باره می‌نویسد: «برادرم، جوانی خردمند، زیبا و باوقار بود که به ناگهان مریض شد و پس از تحمل یک سال رنج به مرگی پردرد درگذشت، بدون اینکه بداند چرا زندگی کرد و اینکه چرا باید بمیرد، هیچ نظریه‌ای نمی‌توانست در طول مرگ تدریجی و رنج‌اش پاسخی به من بدهد.» در این شرایط بود که به‌تدریج زندگی معنایش را برای او از دست می‌دهد و تولستوی دیگر انگیزه‌ای برای زیستن پیدا نمی‌کند که حتی نیرویی مقاومت‌ناپذیر او را به آن سمت‌ سوق می‌دهد که به نحوی خودش را از «شر» زندگی برهاند. «در اینجا بود که من، مردی سالم و خوشبخت،‌ احساس کردم دیگر تاب زندگی‌کردن ندارم، نیرویی مقاومت‌ناپذیر مرا بدان سو می‌کشاند که به نحوی خود را از شر زندگی خلاص کنم.»
«میل به خودکشی» و  یا رهاکردن خود از شر زندگی در بعضی از شخصیت‌های رمان‌های تولستوی به‌وضوح آشکار است. «کنستانتین لوین، قهرمان مرد اصلی رمان آناکارنینا آدمی است که ازدواجی مطابق میلش کرده و خانواده‌ای تشکیل داده است، ناگهان می‌بیند که تکه طنابی را پنهان می‌کند، مبادا به فکر خودکشی با آن بیفتد»,٢
تولستوی در رمان مشهور خود «مرگ ایوان ایلیچ» (١٨٨٦) باز به مقوله مهم زندگی و مرگ می‌پردازد. موضوع درعین‌حال قابل توجه در این رمان عنوان آن است: «مرگ ایوان ایلیچ.» خواننده از همان ابتدا درمی‌یابد که ایوان ایلیچ خواهد مرد. «داستان مزبور به توصیف بیماری کشنده‌ای می‌پردازد که کارمند معمولی و خشنودی را از زندگی‌ای که داشته است منقطع می‌سازد و او را سرانجام مجبور می‌کند بپذیرد که زندگی مزبور باطل و خودخواهانه بوده است. کارمند در آخر به خود وانهاده می‌شود تا در تنهایی‌اش چشم‌انتظار مرگ بماند»,٣ در این رمان وجهی دیگر از اندیشه‌های تولستوی روشن می‌شود و آن مواجهه ایوان ایلیچ با مقوله مرگ است. ایوان ایلیچ مرگ خود را به سادگی و حتی رضایت خاطر می‌پذیرد. به نظر می‌رسد مرگ ایوان ایلیچ برای خود او از کمترین اهمیت برخوردار بوده باشد. «ایوان ایلیچ با زیستن زندگی‌ای معمولی عالی‌ترین انگیزه‌‌هايش را کشت، رنج و مرگ او را آزاد می‌کند.»٤
در اینجا وجهی دیگر از اندیشه‌های تولستوی آشکار می‌شود که می‌توان آن را وجه سقراطی تولستوی نامید. اینکه تولستوی می‌گوید مرگ، ایوان ایلیچ را آزاد می‌کند آموزه‌ای سقراطی است. بدین معنا که زندگی‌کردن درهرحال نوعی رنج، ملال، حبس و به تعبیر سقراط نوعی بیماری* است که در مقابل آن مرگ گونه‌ای آزادی و رهاشدگی به حساب می‌آید. «به جای مرگ نور بود، او (ایوان ایلیچ) ناگهان با صدای بلند فریاد می‌کشد پس آن چیست؟ چه لذتی!»٥
اگر زندگی‌کردن گونه‌ای رنج‌بردن به حساب آید که رهایی از آن لذت و آن هم به تعبیر ایوان ایلیچ لذتی وافر به حساب آید، در این صورت سعادت ‌گونه‌ای زندگی است که در آن از رنج و درد هیچ اثر و ردی نباشد. این تعبیر از سعادت مورد نظر بیشتر اخلاقیات از اخلاق‌ بودایی و مسیحی تا اخلاق برآمده از سنت پراگماتيستی- مانند ادبیات دیکنز- است که همواره گونه‌ای از زندگی را وعده می‌دهد که در آن از رنج و درد خبری نیست. در این میان تولستوی در فصل مشترک اخلاق بودایی و مسیحی جای می‌گیرد، همه این اخلاقیات در نهایت می‌خواهند رنج را از میان بردارند تا به نوعی آرامش درون برسند. رنج مقوله گسترده‌ای است و تعریف آن دشوار است اما «رنج» را می‌توان گونه‌ای نقص، مانع و یا سدی دانست که باعث ناکامیابی فرد در رسیدن به هدف مورد نظر می‌شود و این ناکامیابی باعث ناخرسندی و رنج می‌شود.
اما اگر از مقوله‌ای متفاوت به «رنج» توجه کنیم و رنج را جزئی اصلی از زندگی تصور کنیم آن‌گاه رنج به‌مثابه چیزی همبسته زندگی پیوندی ناگسستنی با زندگی پیدا می‌کند. به نظر نیچه اگر خواست قدرت که در طبیعت آدمی وجود دارد، خواست چيره‌شدن بر مانع و مقاومت باشد، طبيعي است كه در اين صورت خود مانع و مقاومت در برابر خواست و میل به‌عنوان جزئی لاینفک از خواست قدرت واجد ارزش و وجودش ضروري می‌شود. در این صورت چه‌بسا رنج باید حائز اهمیت شمرده شود زیرا وجود آن به‌عنوان مانع و سد، توان روحی آدمی را بالا می‌برد و موجب سرشاری‌اش می‌شود. این تعبیری متفاوت از سعادتمندی است که نیچه ارائه می‌دهد. این تعبیر از سعادت و خوشبختی در مقابل آن تعریفی از خوشبختی قرار می‌گیرد که متکی بر این ایده است که «رنج همانا آن چیزی است که باید برانداخته شود.» یا از آن دوری جست که به نظر نیچه رهایی از رنج و تحقق آرزو به هر بهائی همانا اساس روحیه پراگماتیستی حاکم بر جهان فعلی است که ریشه‌های آن به گرایش غالب مسیحی و البته سقراط بازمی‌گردد. این تعبیر متفاوت از سعادتمندی كه نیچه ارائه می‌دهد به‌ویژه از طرف داستایفسکی در پردازش شخصیت‌های رمان‌هایش مورد استفاده قرار می‌گیرد.
معمولا داستایفسكی و تولستوی از بزرگ‌ترین نویسندگان جهان به‌عنوان نویسندگانی با هم متفاوت تلقی می‌شوند، فی‌الواقع نیز چنین است، دو دنیای متفاوت داستایفسکی و تولستوی را از یکدیگر جدا می‌کند. توجه داستایفسکی به «رنج» مشخصه ادبیات او است. این توجه به «رنج» و به نوعی تکریم رنج به صورت سرریزکردن آن در زندگی شخصی وی نیز رخ می‌دهد. چه‌بسا اگر رنج به‌عنوان مانع و سد در زندگی داستایفسکی وجود نمی‌داشت، نیروی سرشارش دلیلی برای بروز خود پیدا نمی‌کرد و سعادتمندی وی معنایی نمی‌یافت. در این‌جا باید چه‌بسا اذعان کرد که سرنوشت در حق داستایفسکی نیکی کرده است که رنج‌هایی متعدد پیش‌رویش قرار داده است: از قبیل مواجهه با مرگ، کار با اعمال شاقه، همراهی با مجرمان عادی در تبعید، حتی بیماری صرع، ... همه‌وهمه «برای شخصیت درونی داستایفسکی نوعی قنداق بود که او خود را در آن پیچید، بندهای قنداق محکم به نوزاد بسته شد که نتیجه‌اش خاموشی شخصیت‌ بیرونی و خودآگاهی سرسختانه‌اش بود و این برای رستاخیزش لازم بود.»٦
در برابر ایده نیچه‌ای داستایفسکی و یا به تعبیری دقیق‌تر ایده داستایفسکی‌ای نیچه‌ مبنی‌بر «ضرورت رنج» به‌عنوان سدی که در مقابل آن نیروی آدمی سرشار و مستعد بالیدن می‌شود، «تولستوی سنگ بنای مكتب خود را با این کلام انجیل آغاز می‌کند: در برابر مصائب (رنج‌ها) مقاومت نورزید.»٧ شاید تولستوی در پی شناخت زندگی بیشتر به دنبال ایجاد نظام سعادتمند و اخلاقی بود که از وي در برابر بيزاري و ملالي كه در كمينش بود محافظت كند. به‌نظر مي‌رسد ملال زيستن كه از میانسالی دامن تولستوی را گرفته بود وی را از قبل مهیای رستگاری کرده بود. رستگاری آئیني ازپیش‌تدوین‌شده برای تولستوی بود.
پي‌نوشت‌ها:
* سقراط در هنگام مرگ گفته بود که به آسکیلیپوس شفابخش خروسی بدهکارم زیرا مرا از زندگی که نوعی بیماری دور و دراز است رهایی بخشید.
١، ٥) وزن چیزها، جین کازز، عباس مخبر
٢، ٤) لئو تولستوی، پاتریشیا کاردن، شهرنوش پارسي‌پور
٣) تولستوی، هنری گیفورد، علی‌محمد حق‌شناس
٦)آزادی و زندگی تراژیک، ويچسلاف ایوانوف، رضا رضایی
٧) تولستوی، تسوایک، محمدعلی کریمی

 

شکل‌های زندگی: به مناسبت تجدید انتشار «وزن چیزها، فلسفه و زندگی خوب»

نادر شهریوری (صدقی)

روزنامه شرق، شماره ۲۸۸۱ - چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۶

 


عباس مخبر از رابطه فلسفه و معنای زندگی می‌‌گوید:

زندگی همچون یک گروه جاز است که امکان بداهه‌نوازی نیز دارد

 

عباس مخبر به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین مترجمان به زبان فارسی آثار بسیاری را در رزومه کاری خود دارد که اکثراً از آثار برجسته و پرفروش نیز محسوب می‌شوند. نام و عنوان او به روی کتاب برای مخاطبان به‌منزله اعتبار و اطمینان است. اندیشه متفکران روز و فلسفه یکی از علاقه‌مندی‌های عباس مخبر برای ترجمه است. آخرین اثر منتشرشده از او «وزن چیزها» از نشر بان با موضوعیت فلسفه و زندگی خوب است. در گفتگوی پیش رو با سایت بنیاد باران او از ویژگی‌های این اثر و نسبت فلسفه و زندگی می‌گوید که امکان یافتن معنا برای زندگی را وابسته به فرد می‌داند.

 

با این تعریف ارسطو موافقم که مهم‌ترین ملاک و معیار خوشبختی، این است که آدمی بتواند استعدادهای خود را شکوفا سازد. اگر زندگی را به یک گروه ارکستر تشبیه کنیم با تری ایگلتون موافقم که زندگی بیشتر به یک گروه جاز شباهت دارد که در آن نوازندگان هماهنگ با یکدیگر سازهایشان را کوک می‌کنند، اما جای زیادی هم برای بداهه‌نوازی وجود دارد.

 

( این گفت‌وگو به زحمت خانم «زهرا سلیمانی اقدم»صورت گرفته است )

  • در مقدمه گفته‌اید کتاب «وزن چیزها» کتابی است درباره معنای زندگی. کمی درباره وزن مطالب و نوع قلم نویسنده در کتاب توضیح دهید و اینکه به نظر شما مخاطب این اثر چه کسانی می‌توانند باشند؟

هستی چیست؟ هستنده چیست؟ انسان چیست؟ جهان چگونه به وجود آمده است؟ ما از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم؟ انسان چگونه می‌تواند با درد و رنج کمتر و خوشحالی و شادمانی بیشتر این چهار صبای عمر را بگذراند؟ و پرسش‌های دیگری ازاین‌دست از دیرباز در کانون اسطوره، دین، فلسفه و علم بوده و هست.آیا زندگی معنا و هدفی دارد؟ و یا این ما هستیم که باید این معنا و هدف را تعریف کنیم. و اگر قرار باشد ما این کار را بکنیم چه چیزهایی در زندگی اهمیت درجه اول دارند و چه چیزهایی در درجات بعدی تعریف می‌شوند؟آیا خوشبختی امری فردی است یا جمعی؟آیا اگر تراز مجموع لذت‌ها در مقابل مجموع رنج‌ها مثبت باشد برای معنادار بودن زندگی کفایت می‌کند؟ جایگاه پدیده‌هایی مانند اخلاقیات، استقلال، حدیث نفس، و شکوفا کردن استعدادها را چگونه باید تعریف کرد. کتاب‌هایی که با عنوان کلی فلسفه زندگی شناخته می‌شوند و ازجمله کتاب وزن چیزها، معنای زندگی، و پرسش‌های زندگی( سه کتابی که من در این حوزه ترجمه کرده‌ام) سعی می‌کنند به این قبیل پرسش‌ها پاسخ دهند. در این کتاب‌ها تلاش بر این است که دیدگاه‌های فلاسفه و اندیشمندان از دوران باستان تا به امروز واکاوی شود و نکاتی که به این قبیل مسائل و مشکلات روزمره مربوط می‌شوند در معرض نگاه خواننده قرار گیرند. روشن است که دنبال کردن آرای انتزاعی فلاسفه در کتاب‌های حجیم تنها از عهده معدودی افراد متخصص در هر حوزه‌ فکری برمی‌آید و عامه جماعت کتاب‌خوان و علاقه‌مند به این مسائل نمی‌توانند به‌راحتی از آن‌ها استفاده کنند. بنابراین این کتاب برای همه‌ کسانی که به این قبیل مسائل فکر می‌کنند و علاقه‌مند هستند می‌تواند جذاب و سودمند باشد.

  • چنانچه یادآور شدید شما سه اثر، ذیل عنوان فلسفه و هنر زندگی ترجمه کرده‌اید که کتاب تازه منتشرشده «وزن چیزها» تازه‌ترین اثر منتشرشده است. این یعنی آیا شما امید دارید فلسفه بتواند راهی به زندگی مردم پیدا کند؟

هر یک از این کتاب‌ها تابه‌حال  چندین بار( 5 تا6 بار) تجدید چاپ‌شده‌اند و مورد استقبال خوانندگان قرارگرفته‌اند. در این بازار آشفته کتاب، به نظرم همین موضوع نشان می‌دهد که این قبیل آثار علاقه‌مندان جدی دارد. متأسفانه چاپ ششم کتاب پرسش‌های زندگی با مشکل ممیزی در ارشاد مواجه شده است درحالی‌که همچنان علاقه‌مندان زیادی دارد.

  • به نظر شما به‌عنوان کسی که آثار بسیاری ترجمه کرده‌اید و باسلیقه و طبع مردم در کتاب بیشتر آشنایی دارید، ترجمه آثاری از نوع «وزن چیزها» (که متن ثقیلی ندارد و از نظریه‌پردازی‌های سنگین فلسفی که برای مخاطب عام می‌تواند نامفهوم و خسته‌کننده باشد، فاصله گرفته، اما با دیدگاه فلسفی به سراغ دغدغه‌های مردم و مسائل معطوف به زندگی می‌رود.) می‌توان جای خالی تفکر و دغدغه فلسفی را در ذهن مردم باز کرد و به‌جای کتاب‌های روانشناسی سطح پایین، در قفسه‌های کتابخانه‌ها چنین آثاری جایی برای خود باز کنند؟ درواقع می‌توان با پرداختن به چنین آثاری بین مردم و فلسفه را آشتی داد؟

گمان می‌کنم وجود این قبیل کتاب‌ها بسیار ضروری است و همان‌طور که گفتم استقبال خوبی هم از آن‌ها می‌شود. ببینید وقتی تدریس فلسفه را به زبان ساده در کتاب‌های درسی دبستان و دبیرستان قرار می‌دهند، روشن است که می‌توان آن را در سطوح مختلف به علاقه‌مندانش عرضه کرد. علاوه براین همان‌طور که در کتاب پرسش‌های زندگی آمده است، در عصر فناوری کامپیوتر و دیجیتال نیز ضرورت پرداختن به فلسفه و مطالعات فلسفی از بین نمی‌رود. فلسفه به مسائلی از قبیل خوب و بد و درست و نادرست می‌پردازد که علم با آنها کاری ندارد. علم فاقد هرگونه بار ارزشی مثبت یا منفی است و فلسفه درست از همین نقطه رشته‌ کلام را به دست می‌گیرد. علاوه بر این‌ها، فلسفه با طرح آرای گوناگون اندیشمندان مختلف، مروج نوعی سعه صدر، مدارا و دموکراسی است.

  • و در آخر اینکه بهترین نگرش برای معنادهی به زندگی را چه می‌دانید؟

به گمان من زندگی مانند کوه، کتری، قوری و چیزهای دیگر فاقد هرگونه معنایی است و این ما هستیم که به زندگی معنا می‌دهیم یا برایش معنا می‌سازیم. یکی از پرسش‌های اساسی که در جریان این معنا دهی به زندگی پیش می‌آید تعریف خوشبختی است که مهم‌ترین کاندیدای معنا دادان به زندگی است. متفکران مختلف در پاسخ به این سؤال به دو گروه کلی تقسیم می‌شوند: آنهایی که خوشبختی را امری فردی می‌دانند، و دیگرانی که آن را در قلمروی جمعی تعریف می‌کنند. من هوادار نظریاتی هستم که خوشبختی را نه در حوزه‌ی مالکیت که در حوزه‌ی تسهیم تعریف می‌کنند. با این تعریف ارسطو موافقم که مهم‌ترین ملاک و معیار خوشبختی، این است که آدمی بتواند استعدادهای خود را شکوفا سازد. اگر زندگی را به یک گروه ارکستر تشبیه کنیم با تری ایگلتون موافقم که زندگی بیشتر به یک گروه جاز شباهت دارد که در آن نوازندگان هماهنگ با یکدیگر سازهایشان را کوک می‌کنند، اما جای زیادی هم برای بداهه‌نوازی وجود دارد. زندگی یک ارکستر موسیقی کلاسیک نیست که همه‌چیز و همه‌کس طبق برنامه‌ای از پیش تعیین‌شده به ایفای نقش بپردازند. باز بودن فضا برای بداهه‌نوازی ضمن هماهنگی کل ارکستر بسیار اهمیت دارد.

 

بنیاد باران - شنبه ۲۱ امردادماه ۱۳۹۶

 

 

Share